خب
اینم بنویسم دلم سبک شه
24 ساعت هرروز فرصت هست به کارامون برسیم
بعد شما در نظر بگیر یک هفته که همه این ساعتاش در اختیارته
چجوری دقیقا نوشتن فاکتور، فکر کردن یه مشکلات، زنگ زدن به دوستای قدیمی
میافته تو همون یه روز در هفته ای که دوساعت قراره بشینیم همو ببینیم و دوتا چایی بخوریم؟
چجوری میشه ذهنی انقد درگیر باشه
درگیر بازی، ورزش، کار،. پول، بانک، طلب، قسط وووووووو
هرچقدم بگم از درگیریا کمه
نمیتونم تو واقعیت بیانش کنم ولی حس میکنم یه سری حرفا دلخوش کنکه
اینکه مرکز همه درگیریا منم نمیتونه راست باشه 😁
از خودم متعجبمااااا من زودباور احساسی قلب نازک چجوری محکم شدم 😁
اصلا زمین تا اسمون فرقه بین غزاله سال 93 و 94 تا غزاله الانی که هستم
قبلا یه قدم دور میدیدم دوقدم میرفتم سمتش که دوری کش نیاد الان هرکیو نیم قدم دور ببینم صد قدم دور میشم و خودمو از همه چی کنار میکشم
ایناییم ک میگم جنبه اعتراضی نداره فقط تعجبم ک چرا وقتی بمن میرسه مشکل داره 🤣
دوستامم همینجورین همیشه تو اوج مشکل و استرسه که زنگ میزنن یا قرار میذارن
آدمای عجیبی داریم 😁
اگر آدم ها تغییر نکنند جای تعجب داره ،
آدم هر روز باید تغییر بکند ،
تغییر های مثبت در زندگی واجب هستند