باز کـن! فــرق نـــدارد چـــه شــرابــی بـاشـــــد
از در مــســجــد و مــیــخــانــه نـبایــد تــرســیـد
.
راز بــد مـســت شــدن در خـُم می پـنهان است
سر بکـــش! از دو ســه پـیـمانـــــه نباید ترسـیـد
.
بگذر از مــردم ســجـّـاده نـشـیــنی کـه هــنـوز
نرسـیــدنــد بــه ایـــمـــان ِ “نـبـایـد ترســـــیـد”
.
عـاقــلان اهـل سکوتاند اگر حـرفی نـیــســت
از هــیاهــوی دو دیــوانـه نــبــایـد تــرســـــیــد
.
گاهــی از حــادثــهای تــلــخ گـــذشـــتــم امّــا
گـاهــی از هــیـچتـریــن حادثه بـاید تــرسـیــد!
.
مـن از آن روز کـه قـــومم به شب آلــوده شـود
و خــدا حــکــم به طــوفــــان نـکــند میترسم
.
مــن از آن مــســجــد و مـــــــحراب فـراوانی که
برکــت ســفــره فـــراوان نــکـــنــد مــی ترسم
.
نـه کـه از بـوسه ی معـشـوق بـتـرسـم ! هرگز !
از گـنـاهـی که پـشـیـمـان نـکــند مــی ترسـم !
.
مــن از این زنـدگی ِ ســـخـت اگــــــــر آخرِ کــار
مــرگ را ســـاده و آســـان نکــند میتـــرســـم
.
هــمــه از داشــتــنِ جـان گــران مـــیتــرســند
من ولی بـیـشـتـر از بـار گــران مـــیتـــرســــم
.
افـتـخـارم هــمــهاش زخـمِ جـگر داشـتـن اسـت
چه کسی گـفـتـه که از زخــم زبان می ترسم!؟
.
دســــت نانواییتان نیست خدا روزی ِ ماســـت
ای که پنداشتهاید از غـــــــــم نــان می ترسم!
.
میرسد روز بزرگــــی کـه نمیدانم چیست…
من از آن روز… از آن روز… از آن میترســــم…
یاسر قنبرلو
...تو زن ها را نمیشناسی...
آنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند
هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود
حتی می توانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی...
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان می ماند که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی...
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی
لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی
حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند...
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند...
می دانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا می کنند
و تو شناگر ماهری هستی ،که وانمود می کند شنا در سطح آب را دوست دارد
و هر از گاهی هم به خیال خودش زیرآبی میرود...
البته به خیال خام خودش
اما ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻧﺪ :
- ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .
- ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
- ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ.
- ﺯﯾﺮﺍ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﻭﺭﺯﻧﺪ. ...
(سیمین بهبهانی ...)
...
خوبم!
خیلی خوب ...
مگر میشود به فکر تو بود وُ خوب نبود
تو را خیال داشت وُ
بد بود
من خوبم قشنگِ عزیز
راستی تا یادم نرفته بگویَم،
دوستت دارم
نه مثل دیروز
نه مثل امروز
نه حتا مثلِ اولِ سطر وُ حالِ
حالا
نــــــــه !
الان،
تو را یک جورِ دیگر دوست دارم
بیشتر از هر جور.
غمگینم!
آخر امروز نگفتم
نگفتم دوستت دارم
از خودم خجالت میکشم
از خودم فرار میکنم
که دیر کردم
که دیر گفتم وُ
امروز رفت ...
_
قشنگِ نازم،میدانم هیچ بیراههای
به تو نمی رسد
_
میدانم تا تو خیلی راه است
خیلی!
تازه راه؛
خیلی راه باشد
شاید به تو برسد
_
تو که غریبه نیستی
علاقهجانِ منی
خواب ماندم
نه این که در خواب نگفته باشمها...
نه!
تازه یواشکی بوسَت هم کردم
( خجالت )
_
گفتم شاید تو نشنیده باشی
نه نه ... دارم دروغ میگویم
می دانی،
اصلن کیف میکنم هِی بگویم سلام
هِی بگویَم دوستت دارم
هِی یواشکی ببینمت
دید بزنم
بوس کنم
( ببخش، غلط کردم
قهر نکن
دیگر این یواشکیها را خواب نمیبینم )
بخدا حتا همین سطر هم،
جوری دیگر
دوستت دارم
جورِ دیگر میگویم
سلام
علاقهیِ نازم
دوستت دارم
حالت چهگونه است.
من،
به فکرِ تو
خوبم!
میبوسمت.
هرجا، هروقت ( نه! ماچَت میکنم ) ...
| افشین صالحى |
+من عاشق این متن شدم عاااالیه ^_^
این روز ها بى حواس ترین زن دنیا منم
که در گذر از میان مردم شهر
با هر عطرى به یاد تو مست مى شوم
و در چهار خانه ی هر پیراهنى شبیه تو بیتوته مى کنم
این روز ها هستى و نیستى و میان بى حواسی هاى معلقم قدم مى زنى
تو را مى گردم در میان تمام کسانى که شبیه تو نیستند
و سراغ تو را از شلوغ ترین خیابان هاى شهر مى گیرم
نیستى که نیستى و من بى حواس ترین زن دنیا
حواسم از تو پرت نمى شود که نمى شود
منیره حسینی
گفته بودم بی تو می میرم ، ولی این بار نه
گفته بودی عاشقم هستی ، ولی انگار نه
هرچه گویی دوستت دارم ، به جز تکرار نیست
خو نمی گیرم به این ، تکرارِ طوطی وار نه
تا که پا بندت شوم از خویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشم ، ولی ســــربار نه
دل فروشی می کنی ، گویا گمان کردی که باز
با غرورم می خرم آن را ، در این بازار نه
قصد رفتن کرده ای ، تا باز هـم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش ، ولی اصرار نه
گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است ، افسار نه
میروى اما خودت هم خوب میدانى عزیز
میکنى گاهى فراموشم، ولى انکار نه
سخت میگیرى به من، با اینهمه از دست تو
میشوم دلگیر شاید نازنین، بیزار نه
ساعتم را نگاه کردم و بعد چشم در چشم چار عطسه زدم
تو به رفتن بلیت می دادی من به ماندن دچار؛ عطسه زدم
از تنم کوپه کوپه می رفتی، روی ریلی که مقصدش بودم
ناگهان بلندگو مردی گفت: " لطفن سوار... عطسه زدم
شیهه ی آن قطار هر جایی رفته ها را به خویشتن می خواند
تو به سویش قدم قدم رفتی، من ولی زار زار عطسه زدم
هاپ چی! صبر کن! ولی رفتی - ریل آبستن از عبوری تلخ –
تِک تِلِک تِک تِلِک
_خداحافظ
پشت پای قطار عطسه زدم
علیرضا بدیع
جای جای گونه ام از شوق دیدارت تر است
خاکهای خیس و باران خورده عطرش بهتر است
این تضاد فلسفی من را روانی می کند
این که زیبا بودنت نسبی ست، فکری مسخره است
نقش ابروهای تو بر صفحه پیشانیت
شکل نور آذرخشی روی سطح مرمراست
رنگ سرخ غنچه لبهات و خال گونه ات
دانه سرخ انار و تکه های گلپر است
قاب عکس شیشه ای با عکسهایت جان گرفت
هر که با این معجزه ایمان نیارد، کافراست
|امیر سهرابی|
نفسم پرنده ای است سرخ رنگ
در آسمان زرد گون گیسوانت
تو را به آغوش میکشم
بی تعارف پاهایت دراز می شود
نفسم اسب سرخی است
این را از سرخی چهر ه ی خود می فهمم
شب های ناداری مان خیلی کوتاه است
چهار نعل باید دلدادگی کرد...
"جمال ثریا"
پ.ن: دلدادگی کنیم زندگی کوتاه تر ازاین حرفاست
نکنه جا بمونیم و طعم خوششو نچشیم ^_^