لب تر کنی خیس میشوم
در این خشکسالی
همه فنجانهای قهوه دروغ می گفتند
تو برنمی گردی
و حالا که همه من شده ای
هر چقدر هم که دعا کنم،
گوش ات به حرفهام بدهکار نیست
بی خیالتر از تو این خیابان است
که دست در جیب راه می رود،
دهن کجی می کند
نکن خیابان
من از تو پاخورده ترم
همه مسیرهای تکه نان را
که به تو می رسیدم
گنجشکها خورده اند
کفشهام پاشنه می خورند
کوچه آبستنانتظاری ناقص الحروف خواهد بود
کوچه خواهد مُرد
تو برنمی گردی
من که چیزی نمی خواهم
جز این که بخواهی ام
و پنجره ای که مدام باز و بسته می کردی
باز و بسته کنی
به دستهات بگو دوباره حادثه بیافریند
فاجعه ای بزرگ
حالا که در دست دیگری ست
چقدر این شعر بلند گریه می کند
می خواهم بخوابم
و دعا کنم بیدارم کنی
-عزیزم... صبحانه آماده است
بله قربان... آمدم
مادر... نگو که من دیوانه شدم
هرچند فکر می کنم
بهتر از این نمی شود
برای همه بچه هایی که سنگم می زنند
همه آنهاییکه به من می خندند
مفید باشم
چرا من هنوز میز شام می چینم
پیراهنی را که تو دوست می داری، می پوشم
وقتی برنمی گردی
حق با مادرم بود
که از خدا مرا می خواست
و من تو را
چقدر شبیه من شده
مردی که به تو می آید
و با تو می رود
و خلاصه می کند همه دوستت دارم را
در وسعت یک من
منی که از شما چیزی نمی خواستم
جز این که گورتان را جای دیگری بکَنید
این دل دیگر دل نمی شود
حق با مادرم بود.
"وحید پورزارع"