من تجربهاش را داشتهام یا اگر نداشتهام اقلاً دیدهام آنهایی را که یک شب، کسی برای همیشه از چشمشان افتاده است، نه به همین سادگی که فکرش را میکنید، خیلی سخت شاید...
خیلی سخت که میگویم منظورم پس از تحملِ سختیهای بسیار است یا اتفاقات کوچک و بزرگی که یک شب برای همیشه ظرفیتشان پر میشود و به سرِ آدم میزند که تمام کند، همه چیز را تمام کند...
دوستیاش را، کارش را، ازدواجش را، رابطهاش را و هر آنچه دلش را ریز ریز به درد آورده است و نمیدانسته، یکهو به خودش آمده و دیده که چقدر آدمی که مقابلش نشسته را دوست ندارد، چقدر دلش سیر است از دیدنَش، چقدر میخواهد فرار کند از آن چیزهایی که دلیلِ بزرگی برای غصه نیستند اما وجود دارند و چقدر دلش میخواهد رها شود از بندِ چیزهایی که انتظارش را نداشته اما از بعضیها دیده و تجربه کردهاست...
همهی ما تجربهاش را داشتهایم و حالا خیلیهامان نشستهایم صفحهی شادمهر عقیلی را بالا و پایین کردهایم، خاطراتمان را ورق زده ایم و به یاد آوردهایم که توی ذهنمان چه ساختهایم از آدمی که حرف دلمان را توی گوشمان زمزمه کردهاست و حالا میخواهد از آب گلآلود هوس پولدار شدن خیلیهامان ماهی بگیرد...
و خیلی هامان درحالیکه داشتیم تندیس زیبایی که توی ذهنمان ساخته بودیم را میگذاشتیم توی انبارِ ذهنمان، خوانده بودیم «من که تسلیم تو بودم از چه جنگی زخم خوردی با کی میجنگی عزیزم من ببازم تو نبردی» و یادمان آمده چه کسانی از چشممان افتادهاند و از چشم چه کسانی افتاده ایم... مثل اشک... گرم و غم انگیز...
#نازنین_عابدین_پور
+مگه میشه وصله بود وقتی نیست؟ 😊