نگرانم ! ولی چه باید کرد
عشق ، دلواپسی نمی فهمد
درد من ، خط ِ میخی است عزیز
درد من را کسی نمی فهمد
بغض کردن میان خندیدن
تکیه دادن به کوه ِ نامرئی
خسته ام از ضوابط عُــرفی
خسته ام از روابط شــرعی
هیچکس ، هیچکس نمی داند
به نگاهت چه عادتی دارم
هیچ فرقی نمی کند دیگر
اینکه با تو چه نسبتی دارم
تف به هرچه اصــول ، هرچه فـُـروع
تف به هرچه ثواب ، هرچه گـــُـناه
توی تاریکخانه ی دنیا
عقل جن ّ است و عشق بسم الله !
ِ
« چشم هایت نگاه خیسم را
مثل ِ برق سه فاز میگیرد »
تو برایم جرقه ای وقتی
خانه را بوی گاز می گیرد !
زیر آتش فشان ِ جنگ تو
یخ ِ هر چیز آب خواهد شد
مثل یک سرزمین ِ بی سرباز
همه چیزم خراب خواهد شد ...
تو مرا زجر می دهی عشقم
مــازوخیسمی که دوستش دارم
من به اشغال تو درآمده ام
صهیونیسمی که دوستش دارم
یاســر قنبــرلو