کی میدونه
چی میگذره
تو این دو روز
تو این دو روزی که میری
هربارش با مردن برابری میکنه
کی میدونه
چی میگذره
تو این دو روز
تو این دو روزی که میری
هربارش با مردن برابری میکنه
سلام به هر کی که گذرش اینجا افتاد 😍
الان که شروع کردم به نوشتن
یه گوشه از مغازم نشستم و مینویسم که
بهترین روزای زندگیمم اینجا باشه
همونطور که بدترینش هست
تا یکماه قبل برای اولین بار سرکار رفتم و منی که همیشه از زیر دست بودن کسی میترسیدم تجربش کردم خداروشکر اونقدرا تلخ نبود ولی خیلی سخت بود و باعث شد خودمو باور کنم که تواناییم چقدر زیادتر از چیزیه که خودم میبینم برای اولین بار دیده شدم و کم کم دارم شناخته میشم
فکرشم نمیکردم حتی تو رویام که مغازه داشته باشم
رویایی ترین حالت ممکنِ یه رویاست
خداروشکر برای هرروزی که میام و هر شبی که میرم از اینجا
خداروشکر میکنم که هرچی هست از لطفشه
من تجربهاش را داشتهام یا اگر نداشتهام اقلاً دیدهام آنهایی را که یک شب، کسی برای همیشه از چشمشان افتاده است، نه به همین سادگی که فکرش را میکنید، خیلی سخت شاید...
خیلی سخت که میگویم منظورم پس از تحملِ سختیهای بسیار است یا اتفاقات کوچک و بزرگی که یک شب برای همیشه ظرفیتشان پر میشود و به سرِ آدم میزند که تمام کند، همه چیز را تمام کند...
دوستیاش را، کارش را، ازدواجش را، رابطهاش را و هر آنچه دلش را ریز ریز به درد آورده است و نمیدانسته، یکهو به خودش آمده و دیده که چقدر آدمی که مقابلش نشسته را دوست ندارد، چقدر دلش سیر است از دیدنَش، چقدر میخواهد فرار کند از آن چیزهایی که دلیلِ بزرگی برای غصه نیستند اما وجود دارند و چقدر دلش میخواهد رها شود از بندِ چیزهایی که انتظارش را نداشته اما از بعضیها دیده و تجربه کردهاست...
همهی ما تجربهاش را داشتهایم و حالا خیلیهامان نشستهایم صفحهی شادمهر عقیلی را بالا و پایین کردهایم، خاطراتمان را ورق زده ایم و به یاد آوردهایم که توی ذهنمان چه ساختهایم از آدمی که حرف دلمان را توی گوشمان زمزمه کردهاست و حالا میخواهد از آب گلآلود هوس پولدار شدن خیلیهامان ماهی بگیرد...
و خیلی هامان درحالیکه داشتیم تندیس زیبایی که توی ذهنمان ساخته بودیم را میگذاشتیم توی انبارِ ذهنمان، خوانده بودیم «من که تسلیم تو بودم از چه جنگی زخم خوردی با کی میجنگی عزیزم من ببازم تو نبردی» و یادمان آمده چه کسانی از چشممان افتادهاند و از چشم چه کسانی افتاده ایم... مثل اشک... گرم و غم انگیز...
#نازنین_عابدین_پور
+مگه میشه وصله بود وقتی نیست؟ 😊
یعنی دلم میخواد
دی ماهو از این آذر بیشتر بترکونم😁
قبلا ماهی یه مشتریم اکی بود
بعد که تو مهر شد چهار پنج تا
گفتم همینم باشه خوبه
دوباره تو آبان خبری نبود
یهو تو آذر شد روزی سه چهارتا
حالا نه هرروز ولی خیلی روزا
الان میخوام دی ماهو هرروزشو یکار جدید
بدم بیرون😍خدایا تو بخواه که بشه
توکل به تو با همت خودم ❤️
دلم یه کیک بزرگ میخواد که بزنم😁
حالا هرموقع زدم میام مینویسم که بمونه
روزایی که بخاطر جذب مشتری
چه کیکایی با چه قیمتای کمی زدم😌