وعده دادی که پاییز شود برگردی
وقتی احساس تو لبریز شود برگردی
گفته بودی که همه عشق شدی می آیی
همسفر با تب پاییز که شدی می آیی
داغ تنهایی من سرد شد از دوری تو
کام شیرین دلم تلخ شد از دوری تو
خنده کردی و قدم در قدم باغ زدی
شعر پاییز مرا سر در این باغ زدی
سر دل باز شد و چشم خدا بارانی
تو نگفتی که میایی یه شب بارانی؟
مانده در خاطر من نقش هزار چهره ی تو
دلبری کن که ببینم همه آن چهره ی تو
وعده دادی که پاییز شود برگردی
چشم خیره به در مانده که تو برگردی
+پاییز امسال قراربود کلی اتفاق جدید بیافته
اما نشد که بشهـ...
هرچند پاییز هنوز تموم نشده :)
اما دیگه امید قد یه سر سوزنم برام نمونده
گاهی آدم ناامید تو بعضی چیزا
راحت تر زندگی میکنه :)