گاهی فکر می کنم
از بس بی تو با تو زندگی کرده ام
از بس تو را تنها در خیالم در بر گرفته ام و
گیس هایت را در هم بافته ام
از بس فقط و فقط در رویا
چشمهایت را نوشیده ام و مست
شهر تنت را دوره کرده ام که دیگر
حتی اگر خودت با پای خودت هم برگردی
نمی توانم تو را با خیالت جایگزین کنم!
بر نگرد!
من در حضور غیبتت از تو بتی ساخته ام
که روز به روز تراشیده تر و زیباتر می شود!
با آمدنت خودت را در من ویران نکن
بگذار تنها با خیالت زندگی کنم ..
|مصطفی زاهدی|
+آهنگ قدیمی و مونس همیشگی :)
شعر جالبی بود
راستی نوشته قبلیتو من خیلی دوست داشتم اونی که از شریعتی گذاشته بودی
چرا حذفش کردی
قهل قهل